
انوری
غزل شمارهٔ ۱۴
۱
غم عشق تو از غمها نجاتست
مرا خاک درت آب حیاتست
۲
نمیجویم نجات از بند عشقت
چه بندست آنکه خوشتر از نجاتست
۳
مرا گویند راه عشق مسپر
من و سودای عشق این ترهاتست
۴
ز لعب دو رخت بر نطع خوبی
مه اندر چارخانه شاه ماتست
۵
دل و دین میبری و عهد و قولت
چو حال و کار دنیا بیثباتست
۶
عنایت بر سر هجرم به آیین
هم از جور قدیم و حادثاتست
۷
چنان ترسد دل از هجر تو گویی
شب هجران تو روز وفاتست
۸
به جان و دل ز دیوان جمالت
امیر عشق را بر من براتست
۹
براتی گر شود راجع چه باشد
نه خط مجد دین شمس الکفاتست
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا