
انوری
غزل شمارهٔ ۱۴۲
۱
آب جمال جمله به جوی تو میرود
خورشید در جنیبت روی تو میرود
۲
ای در رکاب زلف تو صد جان پیاده بیش
دل در رکاب روی نکوی تو میرود
۳
هر روز هست بر سر کوی اجل دو عید
دردا از آنکه بر سر کوی تو میرود
۴
هر دم هزار خرمن جان بیش میبرد
بادی که در حمایت بوی تو میرود
۵
جان خواهیم به بوسه و باز ایستی ز قول
چون کاین مضایقت همه سوی تو میرود
۶
در خاک مینجویم جور زمانه را
با آنکه در زمانه ز خوی تو میرود
۷
رنگی نماند انوری اندر رکوی وصل
وین رنگ هم ز جنس رکوی تو میرود
تصاویر و صوت



نظرات
ناصرزاده
nabavar
ناصرزاده
nabavar
ناصرزاده
nabavar