
انوری
غزل شمارهٔ ۱۴۹
۱
آنرا که غمت ز در درآید
مقصود دو عالمش برآید
۲
در پای تو هرکه کشته گردد
از کل زمانه بر سر آید
۳
با رنج تو راحت دو عالم
در چشم همی محقر آید
۴
خود گر سخن از وصال گویی
کان کیست که در برابر آید
۵
کس نیست که بر بساط عشقت
از صف نعال برتر آید
۶
ماییم و سری و اندکی زر
تا عشق ترا چه درخور آید
۷
پس با همه دل بگفته کای مرد
هرچه آید بر سر و زر آید
۸
گر در همه عمر گویم ای وصل
هجرانت ز بام و در درآید
۹
زان تا ز تو برنیایدم کام
کار دو جهان به هم برآید
۱۰
تسلیم کن انوری که این نقش
هربار به شکل دیگر آید
تصاویر و صوت



نظرات