انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۱۵۱

۱

درد سر دل به سر نمی‌آید

پای از گل عشق برنمی‌آید

۲

آوخ عمرم به رخنه بیرون شد

وین بخت ز رخنه درنمی‌آید

۳

گفتم شب عیش را بود روزی

این رفت و زان خبر نمی‌آید

۴

دل خانه فروش نام و ننگم زد

دلبر ز تتق به در نمی‌آید

۵

از هرچه کند خجل نمی‌گردد

وز هرچه کنی بتر نمی‌آید

۶

هم‌دست زمانه شد که در دستان

رنگش دو چو یکدگر نمی‌آید

۷

پر کنده شدم وز آشیان او

یک مرغ وفا به پر نمی‌آید

۸

بر هجر نویس انوری کارت

چون کارت به جهد برنمی‌آید

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۴۵

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۱۰/۰۲ - ۰۳:۲۳:۴۰
درد سر در پارسی درست برابر کَس - تت در فرانسه است یعنی دردسر را فرانسوی ها سرشکن می گویند