
انوری
غزل شمارهٔ ۱۵۵
۱
چو کاری ز یارم همی برنیاید
چو نوری به کارم همی درنیاید
۲
چه باشد که من در غم او سرآیم
چو بر من غم او همی سرنیاید
۳
ولیکن همین غم به آخر که با این
همی هیچ شادی برابر نیاید
۴
مرا کز در دل درآید غم او
ز صد شادی دیگر آن در نیاید
۵
به پیغامش از حال خود بازگویم
کش از من نیاید که باور نیاید
۶
جوابم فرستد کزین می چه جویی
اگر باورم آید و گر نیاید
۷
ترا با غم خویشتن کار باشد
که از تو جز این کار دیگر نیاید
۸
تو ای انوری گر نباشی چه باشد
ازین هیچ طوفان همی برنیاید
تصاویر و صوت



نظرات