انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۱۷

۱

دل در آن یار دلاویز آویخت

فتنه اینست که آن یار انگیخت

۲

دل و دین و می و عهد و قوت

رخت بر سر به یکی پای گریخت

۳

دل من باز نمی‌یابد صبر

همه آفاق به غربال تو بیخت

۴

ور نمی‌یابد آن سلسله موی

کار جانم به یکی موی آویخت

۵

دل به سوی دل برفتم بر درش

چشمم از اشک بسی چشم آویخت

۶

یار گلرخ چو مرا بار ندارد

گل عمرم همه از پای بریخت

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۳۹۹
دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (مقطعات، غزلیات، رباعیات) ج ۲ - انوری - تصویر ۴۳۱

نظرات

user_image
عارف امینی
۱۳۹۸/۰۲/۱۹ - ۱۲:۴۹:۰۵
دل بدان یار دلاویز آویختفتنه این است که : این بار انگیختصبر درمانده بدست دل منرخت بر سر بتگ پای گریختدل من بار نمی‌یابد صبرهمه آفاق بغربال ببیختدر نمی گیرد از آن سلسله مویکار جانم بیکی موی آویختدی ببوی دل رفتم ببرشچشمم از اشک بسی رنگ آمیختیار گلرخ چو مرا بار نداردگل عمرم همه از پای بریختبه استناد دیوان انوری به کوشش سعید نفیسی انتشارات سکه چاپ سوم 1364لطفا اصلاح نمایید.