
انوری
غزل شمارهٔ ۱۸۶
۱
کس نداند کز غمت چون سوختم
خویشتن در چه بلا اندوختم
۲
دیدنی دیدم از آن رخسار تو
جان بدان یک دیدنت بفروختم
۳
برکشیدم جامهٔ شادی ز تن
وز بلا دلقی کنون نو دوختم
۴
هرچه دانش بود گم کردم همه
در فراقت زرگری آموختم
۵
زر براندودم برین رخسار سیم
آتش اندر کورهٔ دل سوختم
تصاویر و صوت


نظرات
تضمینی
sina