
انوری
غزل شمارهٔ ۱۹۳
۱
در دستِ غمِ یارِ دلارام بماندم
هشیارترین مرغم و در دام بماندم
۲
بردم ندبِ عشق ز خوبانِ جهان من
از دستِ دلِ ساده سرانجام بماندم
۳
یک گام به کامِ دلِ خودکامه نهادم
سرگشته همه عمر در آن گام بماندم
۴
آتش زدم اندر دل تا جمله بسوزد
دل سوخته شد آخر و من خام بماندم
۵
بر بامِ طمع رفتم تا وصل ببینم
بشکست قضا پایم و بر بام بماندم
۶
یاران همه رفتند ز ایامِ حوادث
افسوس که من در گوِ ایام بماندم
تصاویر و صوت



نظرات