
انوری
غزل شمارهٔ ۲۰۱
۱
عشقت اندر میان جان دارم
جان ز بهر تو بر میان دارم
۲
تا مرا بر سر جهان داری
به سرت گر سر جهان دارم
۳
گویی از دست هجر جان نبری
غافلم گرنه این گمان دارم
۴
بر سرم هرچه عشق بنوشتست
یک به یک بر سر زبان دارم
۵
از اثرهای طالع عشقت
چون قضاهای آسمان دارم
۶
بیش پای از قفای هجر منه
من بیچاره نیز جان دارم
۷
جانم اندر بهار وصل بخر
گرچه بر هجر دل زیان دارم
۸
گویی از جان کسی حدیث کند
چه کنم در کیایی آن دارم
۹
بر تو احوال انوری پیداست
به تکلف چرا نهان دارم
تصاویر و صوت



نظرات