
انوری
غزل شمارهٔ ۲۰۶
۱
اگر نقش رخت بر جان ندارم
به زلف کافرت ایمان ندارم
۲
ز تو یک درد را درمان مبادم
اگر صد درد بیدرمان ندارم
۳
ز عشقت رازها دارم ولیکن
ز بیصبری یکی پنهان ندارم
۴
صبوری را مگر معذور داری
دلی میباید و من آن ندارم
۵
مرا گویی ز پیوندم چه داری
چه دارم جز غم هجران ندارم
۶
گر از تو بوسهای خواهم به جانی
تو گویی بوسهٔ ارزان ندارم
۷
لبت دندانم از جا برکشیدست
چو گویی با لبت دندان ندارم
تصاویر و صوت



نظرات