
انوری
غزل شمارهٔ ۲۱۱
۱
کارم به جان رسید و به جانان نمیرسم
دردم ز حد گذشت و به درمان نمیرسم
۲
ایمان و کفر نیست مرا در غمش که من
در کار او به کفر و به ایمان نمیرسم
۳
راهیست بیکرانه غم عشقش و مرا
چون پای صبر نیست به پایان نمیرسم
۴
یاریست بس عزیز به ما زان نمیرسد
صیدیست بس شگرف بدو زان نمیرسم
۵
گوید به ما ز حرمت ما کم همی رسی
حرمت بهانهایست ز حرمان نمیرسم
۶
سلطان عشق او چو دلم را اسیر کرد
معذورم ار به خدمت سلطان نمیرسم
تصاویر و صوت



نظرات
امین کیخا