
انوری
غزل شمارهٔ ۲۱۳
۱
پای بر جای نیست همنفسم
چه کنم اوست دستگیر و کسم
۲
در پی گرد کاروان غمش
از رسیلان نالهٔ جرسم
۳
بر سر کوی او شبی گذرم
که حمایت کند سگ و عسسم
۴
محرم پستهٔ لبت نشدم
تا نگفتم طفیلی و مگسم
۵
گفتمش دل وصال میطلبد
راستی من هم اندرین هوسم
۶
گفت با دل بگو که حالی نیست
ماحضر جز به هجر دست رسم
۷
دل مرا گفت هم به از هیچت
رایگان هجر یافتم نه بسم
۸
گویدم انوری در این پیوند
پای در پیش و پای بازپسم
۹
گویم اینک از اینت میگویم
پای بر جای نیست همنفسم
تصاویر و صوت



نظرات