
انوری
غزل شمارهٔ ۲۱۵
۱
نو به نو هر روز باری میکشم
بار نبود چون ز یاری میکشم
۲
ناشکفته زو گلی هرگز مرا
هر زمان زو رنج خاری میکشم
۳
گر بلایش میکشم عیبم مکن
کین بلا آخر به کاری میکشم
۴
زحمت سرمای سرد از ماه دی
بر امید نوبهاری میکشم
۵
عشق هر دم در میانم میکشد
گرچه خود را بر کناری میکشم
۶
کار من روزی شود همچون نگار
کاین غم از بهر نگاری میکشم
۷
فخر وقت خویشتن دانم همی
اینکه از خصمانش عاری میکشم
۸
بار او نتوان کشید از هجر و وصل
پس مرا این بس که باری میکشم
۹
تو مرا گویی کشیدی درد و غم
من چه میگویم که آری میکشم
تصاویر و صوت



نظرات