انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۲۱۶

۱

ای آرزوی جانم در آرزوی آنم

کز هجر یک شکایت در گوش وصل خوانم

۲

دانی چگونه باشم در محنتی چنینم

زان پس که دیده باشی در دولتی چنانم

۳

با دل به درد گفتم کاخر مرا نگویی

کان خوشدلی کجا شد دل گفت می‌ندانم

۴

آری گرت بیابم روزی به کام یابم

ورنه چنانکه باشد زین روز درنمانم

۵

گه‌گه به آب دیده خرسند کردمی دل

کار آن‌چنان شد اکنون آن هم نمی‌توانم

۶

من این همه ندانم دانم که می‌برآید

جانم ز آرزویت، ای آرزوی جانم

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۶۶
دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (مقطعات، غزلیات، رباعیات) ج ۲ - انوری - تصویر ۵۴۳
دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۳۵

نظرات

user_image
دیگر مپرس از من نشان
۱۳۹۸/۰۱/۰۴ - ۱۸:۱۶:۳۷
گه‌گه به آب دیده خرسند کردمی دلکار آن‌چنان شد اکنون آن هم نمی‌توانم :(