انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۲۱۸

۱

جانا ز غم عشق تو امروز چنانم

کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم

۲

بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم

وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم

۳

زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس

دانی که اگر بی‌تو بمانم بنمانم

۴

از دست فراقت اگرم دست نگیری

زودا که فراق تو برد دست به جانم

۵

هرچند که اندیشه کنم تا غرض تو

از کشتن من چیست همی هیچ ندانم

تصاویر و صوت

دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۳۵
دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (مقطعات، غزلیات، رباعیات) ج ۲ - انوری - تصویر ۵۴۴
دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۶۶

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۳/۱۱/۰۴ - ۱۸:۰۳:۱۳
اندیشه باید از هن + دیسه باشد یعنی اندیشه را نیاکان ما نوعی هم دیسی و هم شکل کردن می دیده اند یعنی درباره ی یک دیس ( شکل )در بیرون ( عین ) در درون ( ذهن ) خود چیزی را می انگاشته اند و اندیشیدن به معنای درونی کردن و شکل درونی دادن به یک چیز بیرونی پنداشته می شده است .