
انوری
غزل شمارهٔ ۲۱۸
۱
جانا ز غم عشق تو امروز چنانم
کاندر خم زلف تو توان کرد نهانم
۲
بر چهره عیان گشت به یکبار ضمیرم
وز دیده نهان کرد به یکبار نشانم
۳
زین بیش ممان در غم خویشم که از این پس
دانی که اگر بیتو بمانم بنمانم
۴
از دست فراقت اگرم دست نگیری
زودا که فراق تو برد دست به جانم
۵
هرچند که اندیشه کنم تا غرض تو
از کشتن من چیست همی هیچ ندانم
تصاویر و صوت



نظرات
امین کیخا