
انوری
غزل شمارهٔ ۲۱۹
۱
تو دانی که من جز تو کس را ندانم
تویی یار پیدا و یار نهانم
۲
مرا جای صبر است و دانم که دانی
ترا جای شکرست و دانی که دانم
۳
برانی که خونم به خواری بریزی
برای رضای تو من بر همانم
۴
مرا گویی که از من به جز غم نبینی
همین است اگر راست خواهی گمانم
۵
گر از وصل تو شاد گردم و گرنه
به هرسان که باشد ز غم درنمانم
۶
میان من و تو هم اندر هم آمد
چو درجست و جوی تو جان بر میانم
۷
عجب نیست کز انوری بر کرانی
مرا بین که اویم و زو بر کرانم
تصاویر و صوت



نظرات