
انوری
غزل شمارهٔ ۲۲۴
۱
من که باشم که تمنای وصال تو کنم
یا کیم تا که حدیث لب و خال تو کنم
۲
کس به درگاه خیال تو نمییابد راه
من چه بیهوده تمنای وصال تو کنم
۳
گلهٔ عشق تو در پیش تو نتوانم کرد
ساکتم تا که شبی پیش خیال تو کنم
۴
از سر مردمیی گر تو کلاهی نهیم
مردم چشم و سرم طرف دوال تو کنم
۵
ور به چشم تو درآید سخنم تا بزیم
در غزلها صفت چشم غزال تو کنم
۶
شعر من سحر شد و شد به کمال از پی آن
که همی وصف جمالت به کمال تو کنم
۷
چشم تو سحر حلالست و حرامست مرا
شاعری هرچه نه بر سحر حلال تو کنم
تصاویر و صوت



نظرات
تضمینی
دیگر مپرس از من نشان
منصور
امیرالملک