
انوری
غزل شمارهٔ ۲۲۶
۱
تا نپنداری که دستان میکنم
اینکه از دست تو افغان میکنم
۲
کارم از هجران به جان آوردهای
جان خوشست این ناخوشی زان میکنم
۳
دوستی گویی نه از دل میکنی
راست میگویی که از جان میکنم
۴
نفی تهمت را اگر دشوار عشق
پیش هرکس بر دل آسان میکنم
۵
بیلب و دندان شیرین تو صبر
از بن سی و دو دندان میکنم
۶
بر من از خورشید هم پیداترست
کان به گل خورشید پنهان میکنم
۷
دامن از من درمکش تا هر دمت
رشوتی نو در گریبان میکنم
۸
زر ندارم لیکن از دریای طبع
هر زمانت گوهرافشان میکنم
۹
اهل شو در عشق تا چون انوریت
جلوهٔ اهل خراسان میکنم
تصاویر و صوت



نظرات