
انوری
غزل شمارهٔ ۲۲۸
۱
هر غم که ز عشق یار میبینم
از گردش روزگار میبینم
۲
بیداد فلک از آنکه دی بودست
امروز یکی هزار میبینم
۳
تا شاخ زمانه کی گلی زاید
اکنون همه زخم خار میبینم
۴
دربند دمی که بیغمی باشم
بنگر که چه انتظار میبینم
۵
در هر دل دوستی بنامیزد
صد دشمن آشکار میبینم
۶
آن میبینم که کس نمیبیند
آری نه به اختیار میبینم
۷
با دست زمانه در جهان حقا
گر پای کس استوار میبینم
۸
گردون نه شمار با یکی دارد
نام همه در شمار میبینم
۹
با دهر مساز انوری کاری
کین کار نه پایدار میبینم
تصاویر و صوت



نظرات