
انوری
غزل شمارهٔ ۲۳۰
۱
سر آن دارم کامروز بر یار شوم
بر آن دلبر دردیکش عیار شوم
۲
به خرابات و می و مصطبه ایمان آرم
وز مناجات شب و صومعه بیزار شوم
۳
چون که شایسته سجاده و تسبیح نیم
باشد ای دوست که شایستهٔ زنار شوم
۴
کار میدارد و معشوق و خرابات و قمار
کی بود کی که دگر بر سر انکار شوم
۵
خورد بر عیش خوشم توبه فراوان زنهار
ببر می همی از توبه به زنهار شوم
۶
تو اگر معتکف توبه همی باشی باش
من همی معتکف خانهٔ خمار شوم
۷
رو تو و قامت موذن که مرا زین مستی
تا قیامت سر آن نیست که هشیار شوم
تصاویر و صوت



نظرات