
انوری
غزل شمارهٔ ۲۳۲
۱
چه گویی با تو درگیرد که از بندی برون آیم
غمی با تو فرو گویم دمی با تو برآسایم
۲
ندارم جای آن لیکن چو تو با من سخن گویی
من بیچاره پندارم که از جایی همی آیم
۳
مرا گویی کزین آخر چه میجویی چه میجویم
کمر تا از توبربندم فقع تا از تو بگشایم
۴
غمی دارم اگر خواهی بگویم با تو ورنه نه
بدارم دست از این معنی همان دستی همی خایم
۵
به جان گر بوسهای خواهم بده چون دل گرو داری
مترس ارچه تهیدستم ولیکن پای برجایم
۶
اگر دستی نهم بر تو نهادم دست بر ملکی
وگرنه بیتو تنگ آید همه آفاق در پایم
۷
فراقت هر زمان گوید که بگریز انوری رستی
اگر می راستی خواهی چو هندو نیست پروایم
تصاویر و صوت


نظرات