
انوری
غزل شمارهٔ ۲۳۳
۱
تا رخت دل اندر سر زلف تو نهادیم
بر رخ ز غم عشق تو خونابه گشادیم
۲
در کار تو جان را به جفا نیست گرفتیم
در راه تو رخ را به وفاراست نهادیم
۳
در آرزوی روی تو از دست برفتیم
واندر طلب وصل تو از پای فتادیم
۴
چون فتنهٔ دیدار تو گشتیم به ناکام
در بندگی روی تو اقرار بدادیم
۵
تا بستهٔ بند اجل خویش نگردیم
از بند غم عشق تو آزاد مبادیم
۶
نینی به اجل هم نرهیم از غم عشقت
با عشق تو میریم که با عشق تو زادیم
تصاویر و صوت



نظرات