
انوری
غزل شمارهٔ ۲۳۶
۱
دل بدادیم و جان نمیخواهیم
خلوتی جز نهان نمیخواهیم
۲
از نهانی که هست خلوت ما
پای دل در میان نمیخواهیم
۳
خدمت تو مرا ز جان بیش است
شاید ار زانکه جان نمیخواهیم
۴
هستی جان و دل خصومت ماست
هستی هر دوان نمیخواهیم
۵
با تو بوی وجود جان نه خوشست
لقمه بر استخوان نمیخواهیم
۶
من و معشوقه و بر این مفزای
زحمت دیگران نمیخواهیم
۷
گر بود شیشهای نباشد بد
مطربی قلتبان نمیخواهیم
تصاویر و صوت



نظرات