
انوری
غزل شمارهٔ ۲۳۹
۱
عشق بر من سر نخواهد آمدن
پا از این گل برنخواهد آمدن
۲
گرچه در هر غم دلم صورت کند
کز پیاش دیگر نخواهد آمدن
۳
من همی دانم که تا جان در تنست
بر دل این غم سر نخواهد آمدن
۴
برنیاید چرخ با خوی بدش
صبر دایم برنخواهد آمدن
۵
عمر بیرون شد به درد انتظار
وصلش از در درنخواهد آمدن
۶
چون به حسن از ماه بیش آمد بهجور
زاسمان کمتر نخواهد آمدن
۷
گویمش حال من از عشقت بپرس
کز منت باور نخواهد آمدن
۸
گویدم جانی کم انگار انوری
بیتو طوفان برنخواهد آمدن
تصاویر و صوت


نظرات