انوری

انوری

غزل شمارهٔ ۲۷۵

۱

دیدی که پای از خط فرمان برون نهادی

دیدی که دست جور و جفا باز برگشادی

۲

بردم ز پای بازی تو دست برد عمری

بازم به دست بازی تو دست برنهادی

۳

بر کار من نهی به جفا پای هر زمانی

کارم ز دست رفت بدین کار چون فتادی

۴

در خون و خاک پیش تو می‌گردم وز شوخی

در چشمت آب نیست ندانم که بر چه بادی

۵

شاد آن زمان شوی که مرا در غمی ببینی

غم طبع شد مرا چو به غم خوردنم تو شادی

۶

گویی از این پست به همه رنج یار باشم

نه رنجهات می‌رسد احسنت شاد بادی

۷

در طالعم ز کس چو وفا نیست از تو ماند

از مادر زمانه به هر طالعی که زادی

۸

عشقت به کار بردم و بردم چنانک بردم

عمری به باد دادی ودادی چنانک دادی

۹

ای انوریت گشته فراموش یاد بادت

کو را هنوز در همه اندیشها به یادی

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۴۸۴
دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (مقطعات، غزلیات، رباعیات) ج ۲ - انوری - تصویر ۵۷۳
دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۵۱

نظرات