
انوری
غزل شمارهٔ ۲۸۰
۱
یاد میدار کانچه بنمودی
در وفا برخلافِ آن بودی
۲
حالِ من دیده در کشاکشِ هجر
وصل را هیچ روی ننمودی
۳
ناز تنهات بود عادت و بس
خوشخوش اکنون جفا درافزودی
۴
بوسهای خواستم نبخشیدی
نالهها کردم و نبخشودی
۵
وعدهایی دهی بدان دیری
پس پشیمان شوی بدین زودی
۶
راستی باید از لبت خجلم
که بسی خرجهاش فرمودی
۷
خدمتِ من بدو رسان و بگو:
چونی؟ از دردِ سر برآسودی؟
۸
انوری این چه شیوهیِ غزل است
که بدان گویِ نطق بربودی
۹
دامن از چرخ برکشید سخن
تا تو دامن بدو بیالودی
تصاویر و صوت



نظرات