
انوری
غزل شمارهٔ ۲۸۶
۱
تو گر دوست داری مرا ور نداری
منم همچنان بر سر دوستداری
۲
به هر دست خواهی برون آی با من
ز تو دستبرد و ز من بردباری
۳
چه دارم ز عشق تو عمری گذشته
نیاری بدین خاصیت روزگاری
۴
چو گویم که خوارم ز عشق تو گویی
هم از مادر عشق زادست خواری
۵
من از کار تو دست باری بشستم
زهی پایداری زهی دست کاری
۶
تو داری سر آن که در کار خویشم
ز پای اندر آری و سر درنیاری
۷
دل آنجا نهادم که عهدی بکردی
به پای وفا بر کدام استواری
۸
همان به که با خوی تو دل نبندم
که الحق چنین خوب خویی نداری
تصاویر و صوت



نظرات