
انوری
غزل شمارهٔ ۲۹۳
۱
ای عاشقان گیتی یاری دهید یاری
کان سنگدل دلم را خواری نمود خواری
۲
چون دوستان یکدل دل پیش تو نهادم
بسته به دوستی دل بنموده دوستداری
۳
گفتم که دل ستانم ناگاه دل سپردم
بر طمع دلستانی ماندم به دلسپاری
۴
کی باشد این بخیلی با وی به دادن دل
کی باشد از لبانش یکباره سازواری
۵
گوید همی چه نالی یاری چو من نداری
یاریست آنکه ندهد هرگز به بوسه یاری
۶
دشمن همی ز دشمن یک روز داد یابد
من زو همی نیابم بوسی به صبر و زاری
۷
جز صبر و بردباری رویی همی نبینم
چون عاشقم چه چاره جز صبر و بردباری
تصاویر و صوت


نظرات