
انوری
غزل شمارهٔ ۲۹۵
۱
گرفتم سر به پیمان درنیاری
سر جور و جفا باری چه داری
۲
چو یاران گر به پیغامی نیرزم
به دشنامی چرا یادم نیاری
۳
به غم باری دلم را شاد میدار
اگر عادت نداری غمگساری
۴
من از وصلت فقع تا کی گشایم
چو تو نامم به یخ برمینگاری
۵
شمار از وصل تو کی برتوان داشت
تو کس را از شماری کی شماری
۶
ترا گویم که به زین باید این کار
مرا گویی تو باری در چه کاری
۷
تو داری دل که خواهد داد دادم
تویی یار از که خواهم خواست یاری
۸
دل بیمعنی تو کی گذارد
که این معنی به گوش اندر گذاری
۹
ترا چه در میان غم انوری راست
تو بیمعنی از این غم برکناری
تصاویر و صوت


نظرات