
انوری
غزل شمارهٔ ۲۹۶
۱
جانا اگر به جانت بیابم گران نباشی
جانم مباد اگر به عزیزی چو جان نباشی
۲
هان تا قیاس کار خود از دیگران نگیری
کار تو دیگرست تو چون دیگران نباشی
۳
عشقت به دل خریدم و حقا که سود کردم
جانم به غم بخر که تو هم بر زیان نباشی
۴
چون من شمار هیچ بد و نیک برنگیرم
از کارهای خویش که تو در میان نباشی
۵
ای در میان کار کشیده به یک رهم را
واجب چنان کند که چنین بر کران نباشی
۶
جز هجر تو به گرد جهان داستان نباشد
با دوستان به وصل چو همداستان نباشی
۷
گویی که جز به جان و جان یار کس نباشم
جانا به هرچه باشی جز رایگان نباشی
۸
بخرید انوریت به جان و جهان به شرطی
کز وی نهان و دور چو جان و جهان نباشی
تصاویر و صوت



نظرات