
انوری
غزل شمارهٔ ۲۹۸
۱
گر جان و دل به دست غم تو ندادمی
پای نشاط بر سر گردون نهادمی
۲
گر بیم زلف پر خم تو نیستی مرا
این کارهای بستهٔ خود برگشادمی
۳
ور بر سرم نبشته نبودی قضای تو
شهری پر از بتان به تو چون اوفتادمی
۴
واکنون چه اوفتاد دل اندر بلای تو
ای کاش ساعتی به جمال تو شادمی
۵
گر بیتو خواست بود مرا عمر کاجکی
هرگز نبودمی و ز مادر نزادمی
تصاویر و صوت



نظرات
مصطفی اروجی
امیرالملک