
انوری
غزل شمارهٔ ۳۰۹
۱
بیگناه از من تبرا میکنی
آنچه از خواریست با ما میکنی
۲
سهل میگیرم خطاکاری تو
ورچه میدانم که عمدا میکنی
۳
من خود از سودای تو سرگشتهام
هر زمان با من چه صفرا میکنی
۴
کشتی عمرم شکستست ای عجب
چشمم از خونابه دریا میکنی
۵
جان نخواهم برد امروز از غمت
وعدهٔ وصلم به فردا میکنی
۶
ناز دیگر میکنی هر ساعتی
شاد باش احسنت زیبا میکنی
۷
روی خوب تو ترا پشتی قویست
این دلیریها از آنجا میکنی
۸
انوری چون در سر کار تو شد
بر سر خلقش چه رسوا میکنی
تصاویر و صوت



نظرات