
انوری
غزل شمارهٔ ۴۵
۱
جانا دلم از خال سیاه تو به حالیست
کامروز بر آنم که نه دل نقطهٔ خالیست
۲
در آرزوی خواب شب از بهر خیالت
حقا که تنم راست چو در خواب خیالیست
۳
بیروز رخ خوب تو دانم خبرت نیست
کاندر غم هجران تو روزیم چو سالیست
۴
هردم به غمی تازه دلم خوی فرا کرد
تا هر نفسی روی ترا تازه جمالیست
۵
وامروز غم من چو جمالت به کمالست
یارب چه کنم گر پس ازین نیز کمالیست
۶
آن کیست که او را چو کف پای تو روییست
وان کیست که او را به کف از دست تو مالیست
۷
پیغام دهی هر نفسم کانوری از ماست
من بندهٔ این مخرقه هر چند محالیست
تصاویر و صوت



نظرات