
انوری
غزل شمارهٔ ۵۰
۱
یار با من چون سر یاری نداشت
ذرهای در دل وفاداری نداشت
۲
عاشقان بسیار دیدم در جهان
هیچکس کس را بدین خواری نداشت
۳
جان به ترک دل بگفت از بیم هجر
طاقت چندین جگرخواری نداشت
۴
تا پدید آمد شراب عشق تو
هیچ عاشق برگ هشیاری نداشت
۵
دل ز بیصبری همی زد لاف عشق
گفت دارم صبر پنداری نداشت
۶
بار وصلش در جهان نگشاد کس
کاندرو در هجر سرباری نداشت
۷
درد چشم من فزون شد بهر آنک
توتیای از صبر پنداری نداشت
تصاویر و صوت



نظرات
امین کیخا