
انوری
غزل شمارهٔ ۵۸
۱
جان ز رازت خبر نمییابد
عقل خوی تو درنمییابد
۲
چون تو بازارگان ترکستان
مینیارد مگر نمییابد
۳
وصل چون دارم از تو چشم که چشم
بر خیالت ظفر نمییابد
۴
گشت قانع به پاسخ تو دلم
وز لبت این قدر نمییابد
۵
غم عشق تو با دلم خو کرد
گویی از من گذر نمییابد
۶
آری این جور و ظلم با که کند
چون ز من سخرهتر نمییابد
تصاویر و صوت


نظرات