
انوری
غزل شمارهٔ ۷۱
۱
دلبر هنوز ما را از خود نمیشمارد
با او چه کرد شاید با او که گفت یارد
۲
جانم فدای زلفش تا خون او بریزد
عمرم هلاک چشمش تا گرد از او برآرد
۳
جان را چه قیمت آرد گر در غمش نسوزد
دل را محل چه باشد گر درد او ندارد
۴
گیتی بسی نماند گر چهره باز گیرد
زنده کسی نماند گر غمزه برگمارد
۵
آوازهٔ جمالش دلها همی نوازد
لیکن بر وصالش کس را نمیگذارد
تصاویر و صوت



نظرات