
انوری
غزل شمارهٔ ۸
۱
جانا به جان رسید ز عشق تو کار ما
دردا که نیستت خبر از روزگار ما
۲
در کار تو ز دست زمانه غمی شدم
ای چون زمانه بد، نظری کن به کار ما
۳
بر آسمان رسد ز فراق تو هر شبی
فریاد و نالههای دل زار زار ما
۴
دردا و حسرتا که به جز بار غم نماند
با ما به یادگاری از آن روزگار ما
۵
بودیم بر کنار ز تیمار روزگار
تا داشت روزگار ترا در کنار ما
۶
آن شد که غمگسار غم ما تو بودهای
امروز نیست جز غم تو غمگسار ما
۷
آری به اختیار دل انوری نبود
دست قضا ببست در اختیار ما
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
بیگانه
مه
نیما حسینی