
انوری
غزل شمارهٔ ۸۸
۱
مرا صورت نمیبندد که دل یاری دگر گیرد
مرا بیکار بگذارد سر کاری دگر گیرد
۲
دل خود را دهم پندی اگرچه پند نپذیرد
که بگذارد هوای او هواداری دگر گیرد
۳
ازو دوری نیارم جست ترسم زانکه ناگاهی
خورد زنهار با جانم وفاداری دگر گیرد
۴
اگر زان لعل شکربار بفروشد به جان مویی
رضای او بجوید جان خریداری دگر گیرد
۵
گل باغ وصالش را رها کردم به نادانی
به جای گل ز هجر او همی خاری دگر گیرد
تصاویر و صوت


نظرات
مسعود ب
حسین