انوری

انوری

شمارهٔ ۱۳۱ - صفی‌الدین موفق هیزمی به انوری وعده کرد و حکیم غلام خود را به طلب آن فرستاد چون به وعده وفا نکرد این قطعه در هجو او گفت

۱

صفی‌الدین موفق را چو بینی

بگویش کانوری خدمت همی گفت

۲

همی گفت ای به وقت کودکی راد

همی گفت ای به گاه خواجگی زفت

۳

اگر از من بپرسد کو چه می‌کرد

بگو در وصف تو دری همی سفت

۴

به وصف حجرهٔ پیروزه در بود

که آمد گنبد پیروزه را جفت

۵

به شب گفت اندرو بودم ز نورش

سواد شب ز چشمم ذره ننهفت

۶

غلو می‌کرد کز حسنش زمین را

بهاری تا به روز حشر نشکفت

۷

سحاب از آب چشمش صحن می‌شست

صبا از تاب زلفش فرش می‌رفت

۸

درین بود انوری کامد غلامش

که هیزم نیست چون آتش برآشفت

۹

مرا گفت از چهار انگشت مردم

که بر چارم فلک طنزش زند سفت

۱۰

به استدعای خرواری دو هیزم

زمستانی چو خر در گل همی خفت

تصاویر و صوت

دیوان انوری (با مقدمه و تصحیح و مقابله هشت نسخه) به کوشش سعید نفیسی - انوری - تصویر ۳۶۲
دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۴۶

نظرات