
انوری
شمارهٔ ۱۶۰ - در شکایت دهر
۱
جور یکسر جهان چنان بگرفت
که همی بوی عدل نتوان برد
۲
وز بزرگی که نفس حادثه راست
میشناسم که فاعلیست نه خرد
۳
وز طریق دگر شناختهام
که ره جور جابران بسپرد
۴
ماند یک چیز اینکه او چو بکرد
تختهٔ دیگران چرا بسترد
۵
نه همه مغز به که لختی پوست
نه همه صاف به که بعضی درد
۶
ور تو بر اتفاق و بخت نهی
چون کلاهی ببایدش زد و برد
۷
عقل آغاز کار کم نکند
نه در این ماجرا کم است از کرد
۸
وانکه قسمی به خویشتن بربست
خویشتن را شریک ملک شمرد
۹
وانکه دست از چرا و چون بکشید
وقت تسلیم هم قدم نفشرد
۱۰
خواجه دانی که چیست حاصل کار
تا نباید عنان به دیو سپرد
۱۱
متفکر همی بباید زیست
متحیر همی بباید مرد
تصاویر و صوت


نظرات
هانی
علی میراحمدی