انوری

انوری

شمارهٔ ۱۶۰ - در شکایت دهر

۱

جور یکسر جهان چنان بگرفت

که همی بوی عدل نتوان برد

۲

وز بزرگی که نفس حادثه راست

می‌شناسم که فاعلیست نه خرد

۳

وز طریق دگر شناخته‌ام

که ره جور جابران بسپرد

۴

ماند یک چیز اینکه او چو بکرد

تختهٔ دیگران چرا بسترد

۵

نه همه مغز به که لختی پوست

نه همه صاف به که بعضی درد

۶

ور تو بر اتفاق و بخت نهی

چون کلاهی ببایدش زد و برد

۷

عقل آغاز کار کم نکند

نه در این ماجرا کم است از کرد

۸

وانکه قسمی به خویشتن بربست

خویشتن را شریک ملک شمرد

۹

وانکه دست از چرا و چون بکشید

وقت تسلیم هم قدم نفشرد

۱۰

خواجه دانی که چیست حاصل کار

تا نباید عنان به دیو سپرد

۱۱

متفکر همی بباید زیست

متحیر همی بباید مرد

تصاویر و صوت

دیوان انوری با مقدمهٔ سعید نفیسی - انوری - تصویر ۵۵۶
دیوان انوری به اهتمام محمدتقی مدرس رضوی (مقطعات، غزلیات، رباعیات) ج ۲ - انوری - تصویر ۲۵۱

نظرات

user_image
هانی
۱۳۹۴/۱۱/۱۱ - ۱۲:۵۹:۵۵
اطلاعات ناقص منی که شعر شناس نیستم این گونه می گوید که این بیت را به دو صورت می توان خواند و در هر دو گونه هم معنای یکسانی دارد:نه همه مغز به که لختی پوست**نه همه صاف به که بعضی دردیکبار این طوری:نه همه مغز؛ به که لختی پوست**نه همه صاف؛ به که بعضی دردو یک بار دیگر اینطوری:نه همه مغز به؛ که لختی پوست**نه همه صاف به؛ که بعضی دردتا نظر بزرگان چه باشد؟
user_image
علی میراحمدی
۱۴۰۲/۰۴/۳۱ - ۱۴:۵۴:۰۶
متفکر همی بباید زیست متحیر همی بباید مرد انوری آن جا که قلم به دست گیرد و بر مرکب تفکر سوار گردد ،این چنین میدان فصاحت و بلاغت را در مینوردد.