
انوری
شمارهٔ ۳۳۸ - در عذر غیبت از مجلس مخدوم
۱
من بدعهد را چه میگویی
هرچه گویی سزای آن هستم
۲
حاکم ار جرم من بود مردم
داور ار لطف تو بود جستم
۳
لطف باری بریده باد از من
تا به خدمت چرا نپیوستم
۴
میندانم ز پای سر زین غم
تا برفت آن سعادت از دستم
۵
خواستم تا بیایم و گویم
کز حریفان دینه چون رستم
۶
به سر تو که ذات هشیاریست
که هنوز این زمان چنان مستم
۷
که گشادن نمیتوانم چشم
وین قوافی به حیله بربستم
تصاویر و صوت


نظرات