
انوری
شمارهٔ ۹۴ - لطیفه
۱
صاحبا ماجرای دشمن تو
که کسش در جهان ندارد دوست
۲
گفتهام در سه بیت چار لطیف
زان چنانها که خاطرم را خوست
۳
طنز میکرد با جهان کهن
در جهان گفتیی که تازه و نوست
۴
رنگ او با زمانه درنگرفت
رونق رنگ با قیاس رکوست
۵
روزگارش گلی شکفت و برو
همچو بر باقلی کفن شد پوست
۶
آسمان در تنعمش چو بدید
گفت اسراف بیش از این نه نکوست
۷
همچو ریواج پروریده شدست
وقت از بیخ برکشیدن اوست
تصاویر و صوت


نظرات