فخرالدین اسعد گرگانی

فخرالدین اسعد گرگانی

بخش ۳۷ - سرزنش کردن موبد ویس را

۱

چو در مرو گزین شد شاه شاهان

دلش خرم به روی ماه ماهان

۲

ز روی ویس بودی آفتابش

ز موی ویس بودی مشک نابش

۳

نشسته شاد روزی با دلارام

سخن گفت از هوای ویس با رام

۴

که بنشستی به بوم ماه چندین

ز بهر آنکه جفتت بود رامین

۵

اگر رامین نبودی غمگسارت

نبودی نیم روز آنجا قرارت

۶

جوابش داد خورشید سمن‌بر

مبر چندین گمان بد به من بر

۷

گهی گویی که با تو بود ویرو

کنی دیدار ویرو بر من آهو

۸

گهی گویی که با تو بود رامین

چرا بر من زنی بیغاره چندین

۹

مدان دوزخ بدان گرمی که گویند

نه اهریمن بدان زشتی که جویند

۱۰

اگر چه دزد را دزدی بود کار

دروغش نیز هم گویند بسیار

۱۱

تو خود دانی که ویرو چون جوانست

به دشت و کوه بر نخچیرگانست

۱۲

نداند کار جز نخچیر کردن

نشستن با بزرگان باده خوردن

۱۳

به عادت نیز رامین همچنین است

مرو را دوستدار راستین است

۱۴

به هم بودند هر دو چون برادر

نشسته روز و شب با رود و ساغر

۱۵

جوان را هم جوان باشد دلارام

کجا باشد جوانی خوشترین کام

۱۶

جوانی ایزد از مینو سرشته‌ست

مرو را بوی چون بوی بهشتست

۱۷

چو رامین آمد اندر کشور ماه

به رامش جفت ویرو بود شش ماه

۱۸

به ایوان و به میدان و به نخچیر

به اندوه و به شادی و به تدبیر

۱۹

اگر ویروست او را بد برادر

و گر شهروست او را بود مادر

۲۰

نه هر کاو دوستی ورزید جایی

به زیر دوستی بودش خطایی

۲۱

نه هر کاو جایگاهی مهربانی

کند، دارد به دل در بد گمانی

۲۲

نه هر دل چون دلت ناپاک باشد

نه هر مردی چو تو بی باک باشد

۲۳

شهنشه گفت نیکست ار چنینست

دل رامین سزای آفرینست

۲۴

بدین پیمان توانی خورد سوگند

که رامین را نبودش با تو پیوند

۲۵

اگر سوگند بتوانی بدین خورد

نباشد در جهان چون تو جوانمرد

۲۶

جوابش داد ویس و گفت سوگند

خورم شاید بدین نابوده پیوند

۲۷

چرا ترسم ز ناکرده گناهی

به سوگندان نمایم خوب راهی

۲۸

نپیچد جرم ناکرده روانی

نگندد سیر ناخورده دهانی

۲۹

به پیمان و به سوگندم مترساد

که دارد بی‌گنه سوگند آسان

۳۰

چو در زیرش نباشد ناصوابی

چه سوگندی خوری چه سرد آبی

۳۱

شهنشه گفت ازین بهتر چه باشد

به پا کی خود جزین درخور چه باشد

۳۲

بخور سوگند وز تهمت برستی

روان را از ملامت‌ها بشستی

۳۳

کنون من آتشی روشن فروزم

برو بسیار مشک و عود سوزم

۳۴

تو آنجا پیش دینداران عالم

بدان آتش بخور سوگند محکم

۳۵

هر آن گاهی که تو سوگند خوردی

روان را از گنه پاکیزه کردی

۳۶

مرا با تو نباشد نیز گفتار

نه پرخاش و نه پیگار و آزار

۳۷

ازین پس تو مرا جان و جهانی

برابر دارمت با زندگانی

۳۸

چو پیدا گردد از تو پارسایی

ترا بخشم سراسر پادشایی

۳۹

چه باشد خوب‌تر زان پادشایی

که بپسندد مرو را پارسایی

۴۰

مرو را گفت ویسه همچنین کن

مرا و خویشتن را پاک‌دین کن

۴۱

همی تا به من بر بدگمانی

از آن در مر ترا باشد زیانی

۴۲

گناهِ بوده بر مردم نهفتن

بسی نیکوتر از نابوده گفتن

۴۳

شهنشه خواند یکسر موبدان را

ز لشکر سروران و کهبدان را

۴۴

به آتشگاه چیزی بی کران داد

که نتوان کرد آن را سر به سر یاد

۴۵

ز دینار و ز گوهرهای شهوار

زمین و آسیا و باغ بسیار

۴۶

گزیده مادیانان تگاور

همیدون گوسفند و گاو بی‌مر

۴۷

ز آتشگاه لختی آتش آورد

به میدان آتشی چون کوه برکرد

۴۸

بسی از صندل و عودش خورش داد

به کافور و به مشکش پرورش داد

۴۹

ز میدان آتش سوزان برآمد

که با گردون گردان همبر آمد

۵۰

چو زرّین گنبدی بر چرخ یازان

شده لرزان و زرّش پاک ریزان

۵۱

به سان دلبری در لعل و ملحم

گرازان و خورشان مست و خرّم

۵۲

چو روز وصلت او را روشنایی

هنو سوزنده چون روز جدایی

۵۳

ز چهره نور در گیتی فگنده

ز نورش باز تاریکی رمنده

۵۴

نبود آگاه در گیتی زن و مرد

که شاهنشاه آن آتش چرا کرد

۵۵

چو از میدان برآمد آتش شاه

همی سود از بلندی سرش با ماه

۵۶

ز بام گوشک موبد ویس و رامین

بدیدند آتشی یازان به پروین

۵۷

بزرگان خراسان ایستاده

سراسر روی زی آتش نهاده

۵۸

ز چندان مهتران یک تن نه آگاه

بدان آتش چه خواهد سوختن شاه

۵۹

همان گه ویس در رامین نگه کرد

مرو را گفت بنگر حال این مرد

۶۰

که آتش چون بلند افروخت ما را

بدین آتش بخواهد سوخت ما را

۶۱

بیا تا هر دو بگریزیم از ایدر

بسوزانیم او را هم به آذر

۶۲

مرا بفریفت موبد دی به سوگند

به شیرینی سخنها گفت چون قند

۶۳

مرو را نیز دام خود نهادم

نه آن بودم که در دام او فتادم

۶۴

بدو گفتم خورم صد باره سوگند

که رامین را نبد با ویس پیوند

۶۵

چو زین با وی سخن گفتم فراوان

دلش بفریفتم ناگه به دستان

۶۶

کنون در پاش شهری و سپاهی

ز من خواهد نمودن بی‌گناهی

۶۷

مرا گوید به آتش بر گذر کن

جهان را از تن پاکت خبر کن

۶۸

بدان تا کهتر و مهتر بدانند

کجا در ویس و رامین بدگمانند

۶۹

بیا تا پیش ازین کاومان بخواند

ورا این راستی در دل بماند

۷۰

پس آنگه دایه را گفتا چه گویی

وزین آتش مرا چاره چه جویی

۷۱

تو دانی کاین نه هنگام ستیزاست

که این هنگام هنگام گریزست

۷۲

تو چاره دانی و نیرنگ بازی

نگر در کار ما چاره چه سازی

۷۳

کجا در جای چونین چاره بهتر

که در جای دگر مردی و لشکر

۷۴

جوابش داد رنگ‌آمیز دایه

نیفتاده‌ست کار خوار مایه

۷۵

من این را چاره چون دانم نهادن

سر این بند چون دانم گشادن

۷۶

مگر ما را دهد دادار یاری

برافروزد چراغ بختیاری

۷۷

کنون افتاد کار، ایدر مپایید

کجا من میروم با من بیایید

۷۸

پس آنگه رفت بر بام شبستان

نگر زانجا چگونه ساخت دستان

۷۹

فراوان زر و گوهر برگرفتند

پس آنگه هر سه در گرمابه رفتند

۸۰

رهی از گلخن اندر بوستان بود

چنان راهی که از هر کس نهان بود

۸۱

بدان ره هر سه اندر باغ رفتند

ز موبد با دلی پرداغ رفتند

۸۲

سبک بررفت رامین روی دیوار

فروهشت از سر دیوار دستار

۸۳

به چاره بر کشید آن هر دوان را

به دیگر سو فروهشت این و آن را

۸۴

پس آنگه خود فرود آمد ز دیوار

به چادر هر سه بربستند رخسار

۸۵

چو دیوان چهره از مردم نهفتند

به آیین زنان هر سه برفتند

۸۶

همی دانست رامین بوستانی

بدو در کار دیده باغبانی

۸۷

همان گه پیش مرد باغبان شد

بیارامید چون در بوستان شد

۸۸

فرستادش به خانه باغبان را

بخواند از خانه پنهان قهرمان را

۸۹

بفرمودش که رو اسپان بیاور

گزیده هرچه آن باشد تگاور

۹۰

همیدون خوردنی چیزی که داری

سلاحم با همه ساز شکاری

۹۱

بیاوردند آن چیزی که او خواست

نماز شام رفتن را بیاراست

۹۲

ز مرو اندر بیابان رفت چون باد

ندیده روی او را آدمی‌زاد

۹۳

بیابانی که آرام بلا بود

ز ناخوشی چو کام اژدها بود

۹۴

ز روی ویس و رامین گشته فرخار

ز بوی هر دوان چون طبل عطار

۹۵

کویر و شوره و ریگ رونده

سموم جانکش و شیر دمنده

۹۶

دو عاشق را شده چون باغ خرم

از آن شادی کجا بودند باهم

۹۷

ز گرما و کویر آنگه نبودند

تو گفتی شب در ره نبودند

۹۸

به چین اندر به سنگی برنبشته‌ست

که دوزخ عاشقان را چون بهشتست

۹۹

چو باشد مرد عاشق در بر دوست

همه زشتی به چشمش سخت نیکوست

۱۰۰

کویر و کوه او را بوستانست

فراز برف همچون گلستانست

۱۰۱

کجا عاشق به مرد مست ماند

که در مستی غم و شادی نداند

۱۰۲

به ده روز آن بیابان را بریدند

ز مرو شاهجان زی ری رسیدند

۱۰۳

به ری در بود رامین را یکی دوست

به گاه مردمی با او ز یک پوست

۱۰۴

جوانمرد هنرمند و بی آهو

مرو را دستگاهی سخت نیکو

۱۰۵

به بهروزی بداده بخت کامش

که خود بهروز شیرو بود نامش

۱۰۶

ز خوشی چون بهشتی خان و مانش

همیشه شاد از وی دوستانش

۱۰۷

شبی تاریک بود و ماه با مهر

ز بیننده نهفته اختران چهر

۱۰۸

جهان چون چاه سیصد باز گشته

هوا با تیرگی انباز گشته

۱۰۹

همی شد رام تا درگاه بهروز

به کام خویش فرخ بخت و پیروز

۱۱۰

چو رامین را بدید آن مهر پرور

نبودش دیده را دیدار باور

۱۱۱

همی گفت ای عجب هنگام چونین

که باید نیک مهمانی چو رامین

۱۱۲

مرو را گفت رامین ای برادر

بپوش این راز ما در زیر چادر

۱۱۳

مگو کس را که رامین آمد از راه

مکن کس را ز مهمانانت آگاه

۱۱۴

جوابش داد بهروز جوانمرد

ترا بختم به مهمان من آورد

۱۱۵

خداوندی و من پیش تو چاکر

نه چاکر بل ز چاکر نیز کمتر

۱۱۶

ترا فرمان برم تا زنده باشم

به پیش بندگانت بنده باشم

۱۱۷

اگر فرمان دهی تا من هم اکنون

شوم با چاکران از خانه بیرون

۱۱۸

سرای و جز سرایم مر ترا باد

یکی خشنودی جانت مرا باد

۱۱۹

پس آنگه ویس با رامین و بهروز

به کام خویش بنشستند هر روز

۱۲۰

گشاده دل به کام و در ببسته

به مِیْ گرد از رخان خویش شسته

۱۲۱

به روز اندر نشاط و شادمانی

به شب در خرّمی و کامرانی

۱۲۲

گهی مِیْ بر کف و گه دوست در بر

شده مِیْ نوش بر رخسار دلبر

۱۲۳

چراغ نیکوان ویس گل‌اندام

به شادی و به رامش با دلارام

۱۲۴

به شب چون زهره شبگیران برآمد

به بانگ مطرب از خواب اندر آمد

۱۲۵

هنوز از باده بودی مست و در خواب

نهادندیش بر کف بادهٔ ناب

۱۲۶

نشسته پیش او رامین دلبر

گهی طنبور و گاهی چنگ در بر

۱۲۷

همی گفتی سرود مهربازان

به دستان و نوای دلنوازان

۱۲۸

همی گفتی که ما دو نیک یاریم

به یاری یکدگر را جان سپاریم

۱۲۹

به هنگام وفا گنج وفاییم

به چشم دشمنان تیز جفاییم

۱۳۰

چو ما را خرّمی و شاد خواریست

بد اندیشان ما را رنج و زاریست

۱۳۱

به رنج از دوستی سیری نیابیم

ز راه مهربانی رخ نتابیم

۱۳۲

به مهر اندر چو دو روشن چراغیم

به ناز اندر چو دو بشکفته باغیم

۱۳۳

ز مهر خویش جز شادی نبینیم

که از پیروزی ارزانی بدینیم

۱۳۴

خوشا ویسا نشسته پیش رامین

چنان کبگ دری در پیش شاهین

۱۳۵

خوشا ویسا نشسته جام بر دست

هم از باده هم از خوبی شده مست

۱۳۶

خوشا ویسا به کام دل نشسته

امید اندر دل موبد شکسته

۱۳۷

خوشا ویسا به خنده لب گشاده

لب آنگه بر لب رامین نهاده

۱۳۸

خوشا ویسا به مستی پیش رامین

ز عشقش کیش همچون کیش رامین

۱۳۹

زهی رامین نکو تدبیر کردی

که چون ویسه یکی نخچیر کردی

۱۴۰

زهی رامین به کام دل همی ناز

که داری کام دل را نیک انباز

۱۴۱

زهی رامین که در باغ بهشتی

همیشه با گل اردبهشتی

۱۴۲

زهی رامین که جفت آفتابی

به فَرّش هر چه تو خواهی بیابی

۱۴۳

هزاران آفرین بر کشور ماه

که چون ویس آمده‌ست از وی یکی ماه

۱۴۴

هزاران آفرین بر جان شهرو

که دختش ویسه بود و پور بیرو

۱۴۵

هزاران آفرین بر جان قارن

که از پشت آمدش این ماه روشن

۱۴۶

هزاران آفرین بر خندهٔ ویس

که کرده‌ست این جهان را بندهٔ ویس

۱۴۷

بیار ای ویس جام خسروانی

درو می چون رخانت ارغوانی

۱۴۸

چو از دست تو گیرم جام مستی

مرا مستی نیارد هیچ سستی

۱۴۹

ندارم مست چون گشتم به کامت

ز رویت یا ز مهرت یا ز جامت

۱۵۰

گر از دست تو جام هوش گیرم

چنان دانم که جام نوش گیرم

۱۵۱

نشاط من ز تو آرام یابد

غمان من ز تو انجام یابد

۱۵۲

دلم درج است و در وی گوهری تو

کنارم برج و در وی اختری تو

۱۵۳

ابی گوهر مبادا هرگز این درج

ابی اختر مبادا هرگز این برج

۱۵۴

همیشه باد باغ رویت آباد

دو دست من به باغت باغبان باد

۱۵۵

بسا روزا که نام ما بخوانند

خردمندان شکفت از ما بمانند

۱۵۶

چنان خوبی و چونین مهربانی

سزد گر نام دارد جاودانی

۱۵۷

دلا بسیار درد و ریش دیدی

کنون از دوست کام خویش دیدی

۱۵۸

دلی چون خویشن دیدی پر از مهر

و یا این گل رخی تابان‌تر از مهر

۱۵۹

تو روز و شب بدین چهره همی ناز

نبرد بد سگالان را همی ساز

۱۶۰

که خرما در جهان با خار باشد

نشاط عشق با تیمار باشد

۱۶۱

کنون از جان کنی در کار مهرش

نباشد در خور دیدار مهرش

۱۶۲

روان از بهر چونین یار باید

جهان از بهر چونین کار باید

۱۶۳

تو اکنون مِیْ خور از فردا میندیش

که جز فرمان یزدان نایدت پیش

۱۶۴

مگر کارت بود در مهر کاری

ازان بهتر که تو امید داری

۱۶۵

هر آنگاهی که رامین باده خوردی

جنین گفتارها را یاد کردی

۱۶۶

ازین سو ویس با کام و هوا بود

وزان سو شاه با رنج و بلا بود

۱۶۷

گر ایشان را به ناز اندر خوشی بود

شهنشه را شتاب و ناخوشی بود

۱۶۸

که او سوگند ویسه خواست دادن

دل از بندِ گمانی برگشادن

۱۶۹

چو ویس ماه پیکر را طلب کرد

زمانه روز او را تیره شب کرد

۱۷۰

همی جستش ز هر سو یک شبانروز

به دل در، آتشی مانده خردسوز

تصاویر و صوت

ویس و رامین به تصحیح ماگالی تودوا و الکساندر گواخاریا - فخرالدین اسعد گرگانی - تصویر ۲۳۴
ویس و رامین (با دو گفتار از صادق هدایت و مینورسکی) به تصحیح محمد روشن - فخرالدین اسعد گرگانی - تصویر ۱۵۴
ویس و رامین به تصحیح مجتبی مینوی - ج ۱ (متن) - فخرالدین اسعد گرگانی - تصویر ۲۰۱

نظرات

user_image
غزال
۱۳۹۲/۰۵/۰۵ - ۱۷:۰۴:۳۳
آهو به معنی زشت و ناپسند آمده
user_image
Saeed Shirazi
۱۳۹۸/۰۹/۰۵ - ۱۷:۵۴:۲۱
چو ما را خرّمی و شاد خواریستبد اندیشان ما را رنج و زریستدر اینجا قافیه می بایست زاریست بوده باشد و نه زریست
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۲/۱۱/۰۶ - ۱۹:۳۰:۱۷
  ز گرما و کویر آگه نبودندتو گفتی روز و شب در ره نبودند
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۲/۱۱/۰۶ - ۱۹:۴۰:۱۶
چاه سیصد باز