فخرالدین اسعد گرگانی

فخرالدین اسعد گرگانی

بخش ۹ - خواستن موبد شهرو را و عهد بستن شهرو با موبد

۱

چنان آمد که روزی شاهِ شاهان،

که خوانْدَنْدَش همی موبد منیکان،

۲

بِدید آنْ سیم‌تَن، سروِ روان را،

بُتِ خَندان و ماهِ بّانُوان را.

۳

به تنهایی، مَر او را پیشِ خود خوانْد.

به سانِ ماهِ نو، بر گاه بِنْشانْد.

۴

به رنگِ رویِ آنْ حورِ پَّری‌زاد،

گلِ صَّد‌بَرگْ یک دسته بِدو داد.

۵

به ناز و خَندِه و بازی و خَوشّی،

بِدو گُفتِ ایْ همه خوبی و گَشّی:

۶

«به گیتی کامْ راندنْ با تو نیکوست.

تو بایی در بَرَم؛ یا جُفت، یا دوست؛

۷

که من دارم تو را با جانْ بَرابَر.

کُنم در دستِ تو شاهیْ سراسر؛

۸

همیشه پیشِ تو باشم به فرمان؛

چو پیشِ من به فرمانَست گَیهان.

۹

تو را، از هر چه دارم، برگُزینیم.

به چشمِ دوستی جُز تو نبینم.

۱۰

که کامِ تو زیَم با تو همه سال.

بِبَخشایَم به تو جان و دل و مال.

۱۱

اگر با رویِ تو باشم شب و روز،

شبِ من روز باشد روزْ نوروز.»

۱۲

چو از شاه این سخن بِشْنید شهرو،

به ناز او را جوابی داد نیکو.

۱۳

بِدو گُفتِ: «ایْ جَهانِ کامگاری

چرا بر منْ هَمی افسوس داری؟

۱۴

نه آنَم من که یار و شوی جویم؛

کجا من نه سِزایِ یار و شویم.

۱۵

نگویی، چون کنم با شوی پیوَند؟

اَزان پس، کَز من آمد چند فرزند؛

۱۶

همه گُردان و سالاران و شاهان،

هنرمندان و دلخواهان و ماهان.

۱۷

ازیشان مِهترین آزاده، ویرو،

که بیش از پیل دارد سهم و نیرو.

۱۸

ندیدی تو مرا روزِ جوانی؛

میانِ کام و ناز و شادمانی.

۱۹

سَهی بَررُسته همچون سرو آزاد.

همی بُردَ ازْ دو زلفم بوی‌ْها باد.

۲۰

ز عُمْرِ خویشْ بودم در بهاران؛

چو شاخِ سُرخِ بیدَ ازْ جویباران.

۲۱

همی گم کرد اَز دیدار من راه،

به روزِ پاکْ خورشید و به شَبْ ماه.

۲۲

بَسا رویا که اَز من رَفت آبَش.

بَسا چشما که اَز من رَفت خوابَش.

۲۳

اگر بُگْذَشتمی یک روز دَرْ کوی،

بُدی آن کوی تا سالی سَمَن‌بوی.

۲۴

جمالم خُسروان را بنده کردی.

نسیمم مُردگان را زنده کردی.

۲۵

کُنونُ عمْرم به پاییزان رَسیده‌ست.

بهارِ نیکُویی از من رَمیده‌ست.

۲۶

زمانه زردْ گُل بر رویِ من ریخت؛

همان مُشکم به کافورَ انْدَر آمیخت.

۲۷

 ز رویم آبِ خوبی را جدا کرد.

بلورین سَرْوْقَدَّم را دوتا کرد.

۲۸

هر آن پیری که بُرنایی نماید،

جهانَش نَنگ و رسوایی فَزاید؛

۲۹

چو کاری بینی از من ناسزاوار،

به زشتی هم، به چشمِ تو شَوَم خوار.»

۳۰

چو بِشْنید این سخن موبد منیکان،

بِدو گفتِ: «ایْ سخنگو، ماهِ تابان!

۳۱

همیشه شادکام و شادمان باد،

هر آن مادر که همچون تو پری زاد.

۳۲

دهانْ پُرنوش بادا مادرت را،

که زاد این سروِ بالا پیکرت را.

۳۳

زمینی کاو تو را پَروَردْ خَوش باد؛

در او مَردُم همیشه شاد و گَش باد.

۳۴

چو در پیری  بِدین سان دِلْ‌سِتانی،

چگونه بوده‌ای روزِ جوانی؟

۳۵

گُلت چون نیم‌پژمرده چنین‌ست،

سزاوارِ هزاران آفرین‌ست.

۳۶

به گاهِ تازگی، چون فتنه بوده‌ست؟

دلِ آزادمَردان چون ربوده‌ست؟

۳۷

کُنون، گر تو نباشی جفت و یارم،

نیارایی به شادی روزگارم.

۳۸

ز تُخمِ خویش یک دختر به من دِه؛

به کامِ دِل، صنوبر با سَمَن بِه.

۳۹

کجا چون تخم باشد بی‌گمان بَر،

بُوَد دُختِ تو، مثلِ تو، سَمَن‌بَر.

۴۰

به نیکی و به شادی دَرفَزایم؛

که باشد آفتابَ انْدَر سَرایم.

۴۱

چو یابم آفتابِ مهربانی،

نخواهم آفتابِ آسمانی.»

۴۲

به پاسخ گفتْ شهرو: «شهریارا!

ز دامادیت بهتر چیست ما را؟

۴۳

مَرا گر بودیَ انْدَر پرده دختر،

کُنون روشن شدی کارم زِ اَختر.

۴۴

به جان تو که من دختر ندارم؛

و گر دارم، چگونه پیش نارم؟

۴۵

نَزادم تا کُنون دختر، وزین پس،

اگر زایم تویی دامادِ من، بس.»

۴۶

به شوهر بود شهرو را یکی شاه؛

بزرگ و نامور از کشورِ ماه.

۴۷

شده پیر و بیَفْسُرده وِرا تَن.

به نامِ نیکیش خواندند قارَن.

۴۸

چو با جُفتِ عِنینِ خویش پیوَست،

چو شاخِ خُشک، گَشته سروِ او پَست.

۴۹

چو شهرو خُورْدْ پیشِ شاه سوگند،

بدین پیمان دلِ شَهْ گَشت خُرسند.

۵۰

سخن گفتند ازین پیمانْ فراوان.

به هم دادند هر دو دستِ پیمان.

۵۱

گُلاب و مُشک را در هم سِرِشتند.

وَز او بر پرنیان عهدی نِبِشتند؛

۵۲

که شهرو گر یکی دختر بِزاید،

به گیتی جُزْ شَهَنشَه را نَشاید.

۵۳

نِگَر تا در چه سختی اوفتادند،

که نازاده عروسی را بِدادند.

تصاویر و صوت

ویس و رامین به تصحیح ماگالی تودوا و الکساندر گواخاریا - فخرالدین اسعد گرگانی - تصویر ۷۴
ویس و رامین به تصحیح مجتبی مینوی - ج ۱ (متن) - فخرالدین اسعد گرگانی - تصویر ۴۱
ویس و رامین (با دو گفتار از صادق هدایت و مینورسکی) به تصحیح محمد روشن - فخرالدین اسعد گرگانی - تصویر ۴۸

نظرات

user_image
منصور محمدزاده
۱۳۸۹/۰۵/۱۵ - ۰۴:۲۴:۰۰
خواهشمند است این ابیات را به صورت زیر اصلاح فرمایید:ندیدی تو مرا روز جوانیمیان کام و ناز و شادمانیز عمر خویش بودم در بهارانچو شاخ سرخ بید از جویبارانزمانه زرد گل بر روی من ریختهمان مشکم به کافور اندر آمیختبه شوهر بود شهر را یکی شاهبزرگ و نامور از کشور ماهشده پیر و بیفسرده ورا تنبه نام نیکیش خواندند قارنچو با جفت عنین خویش پیوستچو شاخ خشک گشته سرو او پست
پاسخ: با تشکر از زحمت شما برای ذکر غلطهای چند بخش، متأسفانه شیوه‌ای که شما در ذکر اغلاط داشتید تصحیحش بسیار زمانبر بود و از عهدهٔ من خارج بود، چون باید شعر را کامل می‌خواندم تا محل بیتهایی را که ذکر می‌فرمودید پیدا کنم. لطفاً از این به بعد برای تصحیح غلطها، محل بیت مشکلدار (شمارهٔ بیت)، مورد غلط و درستش را ذکر کنید تا بدون نیاز به بازخوانی شعر بشود آن را تصحیح کرد.
user_image
محام
۱۳۹۲/۰۵/۰۳ - ۱۶:۲۸:۵۵
خوشی هم به معنی شادی و مسرت است و هم عیش و عشرت و گشی هم به معنی خوشی و شادمانی است و هم خرامیدگی
user_image
گشسب بانو
۱۳۹۲/۰۵/۰۳ - ۱۶:۳۱:۱۶
گشی نامی زنانه هم هست برای خانم های لر
user_image
ناشناس
۱۳۹۲/۰۵/۰۳ - ۱۶:۴۰:۲۷
سراسر به معنی همه و تمام است و دارای میان وند الف میباشد مانند دمادم و لبالب
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۵/۰۴ - ۰۰:۱۱:۲۴
بسان یعنی بعنوان
user_image
محسن کسایی
۱۳۹۳/۰۹/۰۸ - ۰۹:۰۵:۲۲
سلام،در بیت 18 :ندیدی (تو) مرا روز جوانیمیان کام و ناز و شادمانیدر بیت 20 :ز عمر (خویش) بودم (در) بهارانچو شاخ سرخ بید از جویباراندر بیت 26 :زمانه زرد گل بر روی من (ریخت)همان مشکم به کافور اندر آمیختدر بیت 46 :(به) شوهر بود شهر را یکی شاهبزرگ و نامور از (کشور) (ماه)در بیت 47 :(شده) پیر و بفسرده ورا تنبه نام نیکیش خواندند (قارن)در بیت 48 :چو با جفت عنین خویش پیوستچو شاخ خشک گشته سرو او (پست)
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۲/۰۶/۱۹ - ۰۴:۳۷:۱۵
به شوهر بود شهرو را یکی شاه شاه در اینجا داماد است  شاه  دو چم  دارد یکی  شاه و یکی داماد