
اسدی توسی
بخش ۵۶ - به کشتی نشستن
۱
چو سه روز بگذشت و شد راست باد
به کشتی نشستند و رفتند شاد
۲
به دریا و خشکی ز کشتی کشان
هر آن کس که داد از شگفتی نشان
۳
برفتند سیصد هزاران فزون
بدیدند از جانور گونه گون
۴
چه برسانِ پرنده و چارپای
چه هم گونه دیو مردم نمای
۵
یکی را سه رو پای و چنگل هزار
یکی بهره را سر دو و چشم چار
۶
یکی را دُم ماهی و چنگ شیر
دهان از بَرِ سینه و چشم زیر
۷
یکی را تن اسپ و خرطوم پیل
رخش لعل و اندام همرنگ نیل
۸
یکی را سر گاو و یشک نهنگ
یکی را تن مردم و شاخ رنگ
۹
همه زین نشان گونه گون جانور
نمودند در آب با یکدگر
۱۰
چنین تا کُهی کآن نه بس دور بود
سَر مرز او نزد فیصور بود
تصاویر و صوت

نظرات