
اسدی توسی
بخش ۵۹ - صفت جریزه دیو مردمان
۱
رسیدند نزدیک کوهی بلند
که بود از بلندش بر مَه گزند
۲
بسی کان گوهر بدان کوهسار
همان دیو مردم فزون از شمار
۳
گروهی سیه چهر و بالا دراز
به دندان پیشین چونان گراز
۴
نه بر کوهشان مرغ را راه بود
نه نیز از زبانشان کس آگاه بود
۵
به دریا زدندی چو ماهی شناه
به کشتی رسیدندی از دور راه
۶
همه روز از الماس تیغی به کف
بدندی به هر جای جویان صدف
۷
چو کشتی پدید آمدی هر کسی
شدندی به کف درّ و گوهر بسی
۸
خریدندی آهن به درّ و گهر
نجستندی از بُن جز آهن دگر
۹
ندانست کس بازشان راه راست
کشان رای چندان به آهن چراست
۱۰
چو کشتی مهراج و ایران گروه
بدیدندی از تیغ آن بُرز کوه
۱۱
گهرهای کانی از اندازه بیش
ببردند با هدیه هر یک به پیش
۱۲
به گوهر بسی ز آهن آلات و ساز
ز هر کس خریدند و گشتند باز
۱۳
دو لشکر از ایشان توانگر شدند
همه پاک با درّ و گوهر شدند
تصاویر و صوت

نظرات
امین کیخا