اسدی توسی

اسدی توسی

بخش ۷۷ - در صفت سفر

۱

پدر گفت گرت ازشدن چاره نیست

بدین دیگر اندرز باری بایست

۲

بسا کس که او جُست راه دراز

چو شد نیز نامد سوی خانه باز

۳

یکی از پی مرگ و از روز تنگ

دگر از پی دشمن و نام و ننگ

۴

شدن دانی از خانه روز نخست

ولیک آمدن را ندانی درست

۵

بلایی ز دوزخ سفر کردنست

غم چیز و تیمار جان خوردنست

۶

درو رنج باید کشیدن بسی

جفا بردن از دست هر ناکسی

۷

به ره چون شوی هیچ تنها مپوی

نخستین یکی نیک همره بجوی

۸

کجا رفت خواهی ببر بردنی

بپرهیز و مَستان ز کس خوردنی

۹

چو تنها بُوی رنج دیده بسی

مده اسپ را بر نشیند کسی

۱۰

مشو در ره تنگ هرگز سوار

ز دزدان بپرهیز در رهگذار

۱۱

مکن تیره شب آتش تابناک

وگر چاره نبود فکن در مغاک

۱۲

به هر ره مشو تا ندانی درست

هر آبی مخور نازموده نخست

۱۳

همی تا بود دشت و آباد جای

به ویرانی اندر مکن هیچ رای

۱۴

به کاری چو در ره درایی ز زین

نخست از پس و پیش هر سو ببین

۱۵

به هنجار ره چون درافتی ز راه

همی کن به ره داغ هر پی نگاه

۱۶

کجا گم شدی چون فرو رفت هور

بران برنشان ستاره ستور

۱۷

وگر جای آرام در خور بود

بُوی تا گه روز بهتر بود

۱۸

به رفتن مرنجان چنان بارگی

که آرد گه کار بیچارگی

۱۹

ز یک روزه دو روزه ره ساختن

به از اسپ کشتن ز بس تاختن

۲۰

به هر جای از اسپ مگذار چنگ

همیشه عنان دار یا پالهنگ

۲۱

به ره خوب جایی گزین بی گزند

بَر خویش دار اسپ و گرز و کمند

۲۲

همیشه کمان بر زه آورده باش

پسیچ کمین گاه‌ها کرده باش

۲۳

پیاده ممان کت بگیرد عنان

ز خود دور دارش به تیر و سنان

۲۴

ز چیز کسان وز بد انگیختن

بپرهیز و ز خیره خون ریختن

۲۵

مشو شب به شهر اندر از ره فراز

بر چشمه و آب منزل مساز

۲۶

مدار اسپ و ناآزموده رهی

مکن جز که با مهربان همرهی

۲۷

به شهری که بد باشد آب و هوا

مجوی و مخور هر چت آید هوا

۲۸

به بیماری اندیشه را تیز کن

ز هر خوردنی زود پرهیز کن

۲۹

چو بینی‌ خورش‌های‌ خوش گرد خویش

بیندیش تلخی دارو ز پیش

۳۰

مشو یار بدخواه و همکار بد

که تنها بسی به که با یار بد

۳۱

نباید که بد پیشه باشدت دوست

که هرکس چنانت شمارد که اوست

۳۲

مخور باده چندان کت آید گزند

مشو مست از و خرمی کن پسند

۳۳

مگو راز با زفت و بیچاره دل

مخواه آرزو تا نگردی خجل

۳۴

ز پنهان مردم به دل ترس دار

که پنهان مردم فزون ز آشکار

۳۵

همه جانور در جهان گونه گون

برون پیسه باشند و مردم درون

۳۶

مشو سوی رودی که نایی به در

به یک ماه دیر آی و بر پل گذر

۳۷

به گرداب در غرقگان را دلیر

مگیر ار نباشی بر آن آب چیر

۳۸

شنا بر چو بی آشنا را گرد

چو زیرک نباشد نخست او مُرد

۳۹

چو در دشمنی جایی افتدت رای

درآن دشمنی دوستی را بپای

۴۰

چنان بر سوی دوستی نیز راه

که مر دشمنی را بود جایگاه

۴۱

به دشمن چو داری به چیزی نیاز

زی‌ او خوش‌ چو زی‌ دوستان سرفراز

۴۲

گر از خواسته نام جویی و لاف

بخور بی نکوهش بده بی گزاف

۴۳

چنان خور که نایدت درد و گداز

چنان بخش کت نفکند در نیاز

۴۴

خوری و بپوشی ز روی خرد

از آن به که بنهی و دشمن خورد

۴۵

ز بهر خور و پوش باید درم

چو این دو نباشد چه بیش و چه کم

۴۶

مبر غم به چیزی که رفتت ز دست

مرین را نگه‌ دار اکنون که هست

۴۷

چو اندک بود خواسته با کسی

ز رادیش زفتی نکوتر بسی

۴۸

درم زیر خاک اندر انباشتن

به از دست پیش کسان داشتن

۴۹

به خانه در از یافتن زرّ ناب

چنان است کندر جهان آفتاب

۵۰

همه کارها را سرانجام بین

چو بدخواه چینه نهد دام بین

۵۱

مخند ار کسی را رخ از درد زرد

که آگه نیی زو تو او راست درد

۵۲

چو از سخت کاری برستی ز بخت

دگر تن میفکن در آن کار سخت

۵۳

خوی آن که نشناسی و رای اوی

نهان راز و تدبیر با او مگوی

۵۴

که گر نیک باشد بود نیکساز

وگر بد بود بد سگالدت باز

۵۵

مکن دزدی و چیز دزدان مخواه

تن از طمع مفکن به زندان و چاه

۵۶

ز دزدان هر آن کس که پذیرفت چیز

به دزدی ورا زود گیرند نیز

۵۷

چو خواهی که چیزی ندزددت کس

جهان را همه دزد پندار و بس

۵۸

به گفتار با مهتران بر مجوش

به زور آنکه بیش از تو با او مکوش

۵۹

مزن رای با تنگ دست از نیاز

که جز راه بد ناردت پیش باز

۶۰

ز بهر گلو پارسایی مکن

به خوان کسان کدخدایی مکن

۶۱

مشو یار بدبخت و کم بوده چیز

که از شومی‌اش بهره یابی تو نیز

۶۲

مکن خو به پُر خفتن اندر نهفت

که با کاهلی خواب شب هست جفت

۶۳

برین باش یکسر که دادمت پند

گرفتش به بر دیر و بگریست چند

۶۴

سپهبد دل از هر بدی ساده کرد

بدین پند کار ره آماده کرد

تصاویر و صوت

گرشاسب نامه (از روی نسخه های قدیم کتابخانه های ایران و اروپا) به اهتمام حبیب یغمایی - حکیم ابونصر علی بن احمد اسدی طوسی - تصویر ۲۳۷

نظرات

user_image
علیرضا
۱۳۹۲/۰۱/۱۳ - ۱۴:۱۲:۰۹
پالهنگ به معنر افسار و لگام
user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۱/۱۳ - ۱۵:۵۹:۳۷
به خوان کسان کدخدایی نکن عادت زیبنده ای است می گوید مهم أنی مردم می روی صاحب خانه را از غذای خودش تعارف نکن
user_image
داکتر ق. مصلح بدخشانی
۱۳۹۳/۰۹/۰۶ - ۰۹:۲۹:۲۱
مشو سـوی رودی که نانی به دربه یک ماه دیـر آی و بر پل گذر1ـ در این بیت، در مصرع اول، به نظر من به جای " نانی" اگر " نایی" به معنای " نیایی" باشد، درست خواهد بود، هم معنای مصرع درست میشود و هم بیت معنا و مفهوم پیدا می کند.با کلمه ی " نانی"، مصرع چه معنی و بیت چه مفهومی دارد؟ من که ندانستم. به نظرمن:مشو سوی رودی که نایی به دربه یک ماه دیر آی و بر پل گذر2ـ در بیت زیر، به گمان اغلب، اشتباه چاپی رخ داده باشد که در مصرع اول آن، به جای " پارسایی" کلمه ی " پارسابب" آمده است، که نه معنا و مفهومی دارد و نه هم با قافیه سازگار است. به نظر من باید بدینسان: «ز بهر گلو پارسایی مکن»، تصحیح شود.ز بهر گلو پارسابب مکنبه خوان کسان کدخدایی مکن 3 ــ پالهنگ: رشته ای از ابریشم یا موی یا دوالی و یا طنابی که بر گوشه ی لگام بندند و اسپ را بدان کشند و یا ببندند و ترکان آنرا چلبر گویند، که در روز جنگ بدان دست خصم بندند. ریسمانی که بر کنار لجام اسب جنیبت بندند و صید و شکار و مجرم و گناهکار را نیز بدان محکم بربندند.در بدخشان چلبر را علاوه برآن در مسابقه ی بزکشی بر قاش زین بندند و گاهی چاپ اندازان ویا سوارکاران بزکش، خلاف عرف و قاعده ی معمول بازی، بز را با چلبر بر استناد قاش زین مستحکم دارند.
user_image
حمیدرضا
۱۳۹۶/۰۲/۱۳ - ۱۱:۴۲:۴۴
مشـــــــــو در ره تنگ هرگز سوارز دزدان بپرهیز در دهــــــــــگذارآنجا رهگذار صحیح است.