
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۰۱
۱
دل ز بند غم دمی آزاد نیست
بی غم عشق تو جانم شاد نیست
۲
طاقت تاب غم عشق از کجاست
جان و دل راگر ز توامداد نیست
۳
آنچنانم واله حسن رخت
کز جهان و جان دلم را یاد نیست
۴
راز عشق از عاشقان باید شنید
زانکه سر عشق بازهاد نیست
۵
دل ز جورت میخورد خون جگر
جان ما را زهره فریاد نیست
۶
دادما ندهد ز جور عشق یار
همچو من کس عاشق بیداد نیست
۷
زاد راهم درد و سوز و زاریست
عاشقان را غیر ازین خود زاد نیست
۸
زاهد از منعت کند از عاشقی
گو طریق عشق را واداد نیست
۹
گرچه شمشاد ای اسیری دلرباست
همچو سرو قامتش آزاد نیست
نظرات