
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۰۲
۱
از حسن عالم گیراو کونین پرغوغاشدست
وز تاب زلف سرکشش عالم پراز سوداشدست
۲
جان و دلم در حلقه مویش گرفتار آمدست
عقلم زنور روی او سرگشته و شیدا شدست
۳
از جام عشقند از ازل، ذرات مست لم یزل
ساقی صلایی میزند میخانه رادر واشدست
۴
نام و نشان عالم و آدم نبود اندرمیان
از جلوه حسن رخش نام جهان پیدا شدست
۵
در صورت عالم علم بینم جمال آن صنم
مجنون عشقم لاجرم عالم برم لیلا شدست
۶
من از غم عشقش چنین زار و نزار و ناتوان
رحمتش نمی آید بمن گوئی دلش خاراشدست
۷
عیش و حضوری در جهان دارم که کس ندهد نشان
زیراکه شاه عشق راجان ودلم مأوا شدست
۸
ای کاشکی آن تند خو پرده برافکندی زرو
تا هر کسی دیدی که او نور جهان آراشدست
۹
نام اسیری در جهان قلاش ورند و مست دان
یارب چه شد کز عاشقان او در جهان رسواشدست
نظرات