
اسیری لاهیجی
شمارهٔ ۱۰۳
۱
در سویدای دلم سودای عشقش جا گرفت
در درون خانه جانم غمش مأوا گرفت
۲
تا نقاب زلف بر روی چومه انداختی
از پریشانی دماغ جان ما سوداگرفت
۳
گر بطور زهد دم زد زاهد از انکارما
نیست کس رادر طریق عاشقی برما گرفت
۴
عقل سرکش راه هستی رفت و در پستی فتاد
عشق راه نیستی شد قدراوبالا گرفت
۵
در هوایت کوه آب از چشمه ها گردد روان
ز آتش عشقت خروش و جوش در دریا گرفت
۶
در پی صید همای وصل جانان جان ما
گرچه بسیاری دوید از هر طرف اما گرفت
۷
ای اسیری در هوای وصل سیمرغ دلم
عاقبت در آشیان بی نشانی جا گرفت
تصاویر و صوت

نظرات